ز درد بازوي من باخبر شده زينب به ناتواني مادر هماره ميگريد
به تاول پر حوراي مانده در آتش نشسته ماه به سوگ و ستاره ميگريد
حسن شبانه به يکباره ميپرد از خواب براي غصهي کوچه دوباره ميگريد
به کوچه ميرود و بين خاک ميگردد براي جستن گوشواره ميگريد
سلام هنوز مطلب رو نخوندم
ميخونم و نظر ميدهم
يا علي